ساعت 11 شبه پای دستگاه نشسته ام تا یه چیزی بنویسم ، دلتنگی یکی از دوستان وبلاگی رو که دیدم عزم قاطع کردم که امشب در این باره دست به قلم بشم .
می خواید حمل بر عوام فریبی کنید یا صداقت صاحب اختیارید اما اینو بگم که : از غصه دیگران بخصوص جوونا دلم یه درد میاد .
خلاصه می خوام در باره غصه و دلتنگی بنویسم ، درباره افسردگی و سر در گریبان فرو بردن
چرا ؟ واقعا چرا این طور شده ؟
چرا جوونا به روحشون چین و چروک غم و غصه افتاده ؟
از چی ناراحتن ؟
حالا اونا که از حکومت هم لباسای من تو ایران دل خوشی ندارن ، فوری می گن : شما آخوندا کارو خراب کردید ، شما باعث شدید که برای مردم به خصوص جوونا دل و دماغ نمونه ، شما با وضعیت نا بسامانی که از نظر اقتصادی پیش آوردید شادی و شادابی رو از اونا گرفتید.
من نمی گم این حرفا درسته یا نادرست ، یا اینکه چقدرش درسته قصد محاکمه یا دفاع از کسی رو هم ندارم
فقط دلم می خواد یه نگاه واقع بینانه به علل این افسردگی عمومی بندازم ، ابایی هم از شنیدن انتقاد و حتی احیانا ناسزا ندارم
اما بذارید یه حرف بزنم : می خوام بگم اگه مشکلات اقتصادی علت این افسردگی عمومیه پس جوونایی که سر سفره باباشون نشسته اند و از خرج و دخل زندگی اطلاع چندانی ندارن چرا بیشتر از همه به دلتنگی و غم گرفتارند ؟ چرا اونا بیشتر از همه سراشون تو لاکشونه و از شور جوونی در وجودشون خبری نیست ؟
پس معلوم می شه مشکل باید چیز دیگه باشه که شاید به بر آورده نشدن خواستهای اونا بر می گرده .
شایدم اونا انتظاراتی دارن که دیگران یا ازش بی خبرن و یا اگه خبر دارن حاضر نیستند اون خواستها رو به رسمیت بشناسن .
شاید ...
|